در جلسه ی وزیر کشور رخ داد/ فتوکاتور
- ۰ نظر
- ۲۵ آذر ۹۵ ، ۰۲:۲۵
مرده از تو قبر در آوردن مصدق بارز این فتوکاتور است.
آخرین جلسه ی دولت دهم در مشهد و البته زوایای پنهان این جلسه
شروع و پایان:
- از آنجاییکه زمانه عوض شده و همهچیز مطابق روز پیشرفت کرده، شروع داستان هم دیگر مثل روزهای قدیم نیست که بگوییم «یکی بود یکی نبود، یه مردی بود که...» این شیوه دیگر حتی برای داستانهای کودک هم به ندرت استفاده میشود و کارایی چندانی ندارد.
- مهمترین نکته در مورد یک شروع خوب، حذف غیر ضروریات است. یعنی لازم نیست یک ساعت مقدمهچینی کنید و شخصیت یا وقایع را معرفی کنید تا به حادثه اصلی داستان برسید. خیلیوقتها شروع کردن داستان درست از وسط حادثه جذابتر است.
- خلاقیت، خلاقیت، خلاقیت! شروعهای خوب نه تنها مقدمهچینی ندارند بلکه در همان چند خط اول خلاق بودن نویسندهشان را داد میزنند. یک شروع خلاقانه میتواند یک دیالوگ از زبان یکی از شخصیتهای داستان باشد (مثلا: «بدبخت شدیم سعید!» این را گفت و از اتاق بیرون رفت)، میتواند بیان یکی از حسهای پنجگانه باشد (مثلا: بوی خون تازه از طرف آشپزخانه میامد) و... (از خودتان خلاقیت نشان بدهید دیگر!)
- همانقدر که حرف اضافه زدن در شروع ممنوع است در پایان هم ممنوع است. یعنی بهتر است داستان در اوج و بعد از گرهگشایی از حادثه اصلی تمام شود. نه اینکه بعد از آن باز هم کلی توضیح در مورد پایان ماجرا دادهشود.
- خلاقیت در پایان هم گاهی معجزه میکند. خلاقیت در پایان میتواند یک سوال برای به فکر فرو بردن خواننده باشد، یک جمله تاثیر گذار، یک دیالوگ و...
- خیلیها پایان باز را برای انتهای داستانشان انتخاب میکنند. پایان باز وقتی بهتر جواب میدهد که خواننده را بین دو ابهام بگذارد تا به میل خود یکی را انتخاب کند نه اینکه بین دنیایی از ابهامات و در میان داستان خواننده را به حال خود رها کنیم به بهانه پایان باز.
لحن، اسامی و...:
- «هر چه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند». یعنی لازم نیست برای داستان نوشتن دنبال کلماتی بگردید که از فضا آمدهاند. شمای نویسنده یک آدم عادی هستید، خوانندگانتان هم آدم عادیاند. پس به زبان عادی (همانطور که با دیگران حرف میزنید) داستان بنویسید تا بر دل خوانندهها بنشیند.
- البته منظور از «از دل برآمدن» نوشتن دلنوشته و قطعه ادبی نیست. حواستان باشد که نهتنها باید نکات داستاننویسی را رعایت کنید، بلکه باید حواستان به تفاوتهای داستان با سایر قالبهای ادبی مثل شعر و نثر ادبی و غیره هم باشد.
- غیر از رعایت ویژگیهای شخصیتهای داستانی، حواستان به ویژگیهای راوی هم باشد. اگر راوی یکی از شخصیتهای داستان است، لحن نوشتهتان باید با ویژگیهای او همسانی داشته باشد. نوع روایت یک دکتر، یک گزارشگر ورزشی، یک میوهفروش، یک شاعر و ... با هم متفاوت است.
- حواستان باشد که محاورهنویسی در داستان معمولا توصیه نمیشود. مگر برای نوشتن دیالوگها.
- و اما میرسیم به نکته مهمی به اسم «نام داستان». چیزی که بر خلاف کوتاه بودنش نقش بسیار مهمی در جذب خواننده دارد. یک چیزی شبیه تابلوی حراج جلوی مغازهها که نقش جذب مشتری را به عهده دارد.
- عبارتهای تکی (کلبه چوبی)، نام اشخاص (پروانه)، ضربالمثلها (جوینده یابنده است) و این جور عبارتهای ساده اگرچه یک دورهای به عنوان اسامی داستانهای خوب انتخاب میشدهاند اما این روزها در مورد اسم داستان هم باید خلاقیت به خرج بدهید و نام متفاوتی انتخاب کنید که خواننده بیشتر جذب آن شود. (برای بهتر متوجه شدن میتواند اسامی داستانهای تازه منتشر شده نشرها و یا اسم فیلمهای سینمایی چند سال اخیر را بررسی کنید.)
- اسم غیر از خلاقانه بودن، نباید تابلو باشد. یعنی نباید داستان را لو بدهد. مثلا اینکه اسم داستان را بگذارید «خانه جنزده» و بعد ده صفحه داستان در مورد خانهای که جن دارد بنویسید، هیجان را از همان اول از خواننده میگیرد.
- اسم فقط به اسم داستان خلاصه نمیشود. در مورد اسامی شخصیتهایتان هم خوب فکر کنید. به طور مثال همین حالا من اگر بگویم «شمسی» یک جور تصور خاص توی ذهن شما میآید و اگر بگویم «الیزابت» یک تصور دیگر. پس اسمی را انتخاب کنید که به ویژگیهای شخصیت داستانتان بخورد.
..........................
منبع: سایت جیم jeem.ir
اویه دید
- اصلا قصد ندارم در مورد انواع زاویه دید مثل دانای کل محدود، اول شخص شرکتکننده، زاویه دید نمایشی و غیره صحبت کنم. همین که بدانید یک نوع روایت به اسم سوم شخص و یک نوع روایت به اسم اول شخص وجود دارد، فعلا کافیاست.
- برای روایت داستان از شیوههای دیگری مثل مجموعه نامه، یادداشتهای روزانه، دوم شخص مفرد و... هم استفاده میشود اما اصل همان دو موردی است که در بالا گفتیم.
- راستش را بخواهید من به شخصه فقط یک بار قبل از نوشتن یک داستان به این فکر کردهام که داستانم را در چه زاویهدیدی بنویسم. وگرنه معمولا هر کس داستانش را بالاخره با یک زاویه دیدی مینویسد و فقط سعی میکند وسط داستان زاویه را خراب نکند و هی از این شاخه به آن شاخه نپرد.
- اینکه اکثریت افراد شیوه سوم شخص را برای داستان نوشتن انتخاب میکنند به این دلیل است که نویسنده به عنوان راوی بیرون از داستان نشسته و خیلی راحت از همه چیز اطلاع دارد و دست به نوشتن میبرد، مثلا میگوید «فلانی که قیافهاش عین خرخونهاست» درحالی که اگر شیوه اول شخص را انتخاب کرده باشد خیلی مسخره به نظر میرسد که در مورد خودش بگویم «من که قیافهام عین خرخونهاست!». البته این را هم یادتان باشد که در شیوه اول شخص روایت لحظههای حسی و درونی و افکار و عقاید شخصیت داستان، برای نویسنده راحتتر است.
توصیف
-توصیف هم یکی از آن مواردی است که اگرچه در کتابهای علمی خیلی دربارهاش حرف میزنند اما به نظر من باید در عمل خودش را نشان بدهد نه در قالب حرف.
- برای توصیف یک قانون کلی وجود دارد: «تابلو بازی ممنوع، مگر در یک مورد!»
- حواستان باشد که تابلو بازی در همهچیز ممنوع است. یعنی شما برای توصیف شخصیت داستان نباید بگویید «فلانی که موهای مشکی موجداری داشت و تازه درسش را در رشته ادبیات تمام کرده بود، با ترس بسیار، به طرف در رفت!» یا مثلا برای توصیف مکان داستان نباید بگویید: «در شهری واقع در شمال شرقی ایران که سالانه زائران زیادی به آنجا میآمدند، زندگی میکرد»، یا برای توصیف حادثه اصلی نباید بگویید: «سیل مثل یک بدبختی بزرگ زندگیشان را به هم ریخته بود.» این تابلو بازیها حال خواننده را میگیرند!
- پس چه بگوییم؟ از وسایل دیگری برای توصیف استفاده کنید. گفتیم که داستان مثل زندگی واقعی است. پس مثل زندگی واقعی خردهریزهایی هم دارد. اینکه شخصیت داستان وقتی به طرف در میرود قلبش تند تند بزند، اینکه در طول داستان یک بار از نشانه «گنبد طلایی» استفاده کنید، اینکه خانه شخصیت اصلیتان خرابشده باشد و تنها یادگارش یعنی آلبوم عکسشان هم خیس شده باشد، ترس و مکان و بدبختی را نشان میدهند و نیازی به تابلو بازی نیست.
- حتما میپرسید آن یک مورد استثنا چیست؟ خب حقیقت این است که هر داستانی در یک چیز قویتر است. یا طرح قوی دارد یا شخصیتهای قوی دارد یا توصیف قوی دارد و ... وقتی نقطه قوت داستانتان توصیف باشد، مجازید در توصیف تابلو بازی دربیاورید. یعنی مثلا وقتی قرار است درباره مورچهها داستان بنویسید میتوانید همه چیز، مثل راهی که میروند، چیزی که به دوش میکشند، یا حتی پیچ و خمهای لانهشان را هم کامل توصیف کنید.
.....................
منبع: سایت جیم jeem.ir
شخصیت:
- داستان به هیچوجه نباید بیشخصیت باشد. البته خیلی هم نباید با شخصیت باشد. یعنی تعداد شخصیتهای فرعی و شخصیتها (یا شخصیت) اصلی باید با موضوع و حجم داستانتان متناسب باشد.
- شخصیت داستانی میتواند یک آدم، یک حیوان، یک خودکار، یک هویج یا هر چیز دیگری باشد که در روند داستان نقش اساسی به عهده دارد.
- هر شخصیتی(چه داستانی، چه غیر داستانی، مثل پسرخالهتان!) یک سری ویژگیها دارد که عبارتند از: ویژگیهای بیرونی (مثلا قد بلند، چشم رنگی و...)، ویژگیهای درونی (مثلا ترسیدن از حشرات، علاقه به رنگ نارنجی، لرزیدن دست وقت عصبانیت و...)، ویژگی خاص (مثلا عاشق خوردن نیمرو با دارچین!). این آخری همان چیزی است که شخصیت داستان شما را از یک شخصیت دیگر متمایز میکند. (پس یک بار دیگر با دقت بخوانیدش).
- در مورد اینکه چطور در داستان ویژگیهای شخصیت را نشان بدهیم (مثلا چطور بگوییم فلانی عصبانی است، به جای گفتن «فلانی با خشم زیاد به طرف در رفت!») در قسمت بعد صحبت میکنیم. فعلا بچسبید به ویژگیهایش.
- شخصیتهای داستانی باید واقعی باشند. چی؟ پارادوکس دارد؟ خیر! هر شخصیتی مثل تمام همنوعانش یک زندگی عادی دارد که شما به عنوان نویسنده فقط یک برش از آن را در داستان خود میآورید. شخصیت باید آنقدر واقعی باشد که به قول یک نفر (که اسمش را یادم نیست!) بتواند از داستان بیاید بیرون و به خاطر چیزی که دربارهاش نوشتهاید از شما تشکر کند یا به فحشتان بکشد!
- وجود تضاد در ویژگیهای شخصیت و حوادث داستان (که قبلا دربارهاش صحبت کردیم) جذابیت داستان را بالا میبرد. مثلا پسری که به عنکبوت حساسیت پوستی دارد اما به خاطر کم نیاوردن توی یک شرطبندی مجبور میشود دستش را تا آرنج توی یک کوزه پر از عنکبوت کند.
گفتوگو:
- به قول یکی از اساتیدم، از آنجایی که اکثر آدمها در دنیای واقعی قدرت تکلم دارند، شخصیتهای داستان هم اگر لال نباشند و حرف بزنند، واقعیتر به نظر میرسند.
- درست است که گفتوگو خوب است، اما هر گفتوگویی نه! یعنی برای دیالوگ نوشتن، باید توی تکتک کلمهها و جملهها دقت کنید. چون گفتگوی بد، جز کسل کردن خواننده (و احتمالا خواباندن او!) به هیچ دردی نمیخورد!
- گفتگوهای هم جهت (مخصوصا موافق) معمولا جزو همان گفتگوهای خوابآورند. مثل مهمانیهایی که سر یک میز نشستهاید و یک نفر یک چیز میگوید و همه به ترتیب، حرف او را تایید میکنند و شما ترجیح میدهید پرتقال بخورید تا به حرفهایشان گوش کنید! درحالی که اگر یک نفر با گوینده مخالفت کند، شنیدن بحثهای موافق و مخالف جذابتر میشود.
- یادتان نرفته که گفتیم شخصیتها واقعیاند. خوانندههای داستان هم واقعیاند. عدهای از میان همین مردم. پس گفتوگوها هم باید واقعی باشد. یعنی از فضا نیامده باشند و توی زندگی واقعی اتفاق بیفتند. کم پیش میآید که دو نفر توی اتوبوس درباره فرمولهای فیزیک اتمی صحبت کنند و دیگران مایل به شنیدن باشند درحالی که اگر همان دو نفر در مورد خودکشی فلان بازیگر حرف بزنند، همه حواسشان را جمع میکنند که ببینند چه چیزی متوجه میشوند.
- همانقدر که خودتان توی حرفهایتان احساساتتان را بیان میکنید، شخصیتهای داستانتان هم باید همین کار را بکنند.
........................
منبع: سایت جیم jeem.ir
طرح :
- اگر بخواهم خیلی مختصر و مفید حرف بزنم، طرح همان «نقشه گنج» است. یعنی چیزی که شما را به گنجتان (که همان داستان باشد) میرساند. یعنی هر وقت به طرحتان نگاه کنید میفهمید کجای راهید، باید از کجا بروید، چه موانعی پیش رو دارید و چه شرایطی را باید در داستانتان در نظر بگیرید. یعنی... باز هم توضیح بدهم؟!
-اگر با مثال نقشه زیاد ارتباط برقرار نکردید میشود گفت که طرح یک فرمول ریاضی است که باید بالای دفترتان بنویسید تا اعداد (اینجا منظورمان کلمات است) را در جای درستشان وارد کنید و نتیجه درست (داستان) را بیابید.
-در طرح داستان همه چیز مشخص است. تاکید میکنم «همهچیز»! یعنی چی؟ یعنی زمان وقوع داستان، مکان وقوع داستان، شخصیتها، حادثه یا حوادث اصلی، و شروع و پایان ماجرا. خلاصه اینکه همهچیز باید آماده پیش رویتان باشد که هر وقت دلتان خواست خودکار بردارید و شروع به نوشتنش کنید. یک چیز شبیه «هلو برو تو گلو!»
-توضیح بس است. بگذارید یک مثال بزنم. این طرح داستانی معروف از «ا. هنری» است: دخترکی سخت بیمار است و پزشک معالج میداند که توانایی او هر روز کمتر میشود. دخترک توی خانه افتاده و فقط از پنجره دیواری را میبیند که روی آن پیچکی هست و برگهایش با هر بادی که میوزد دانه دانه میافتد. او مطمئن است که با افتادن آخرین برگ میمیرد. ولی یک برگ روی دیوار میماند و دخترک حالش رو به بهبود میرود. به جای او، پیرمرد نقاشی که همخانهاش بوده به خاطر ذاتالریه میمیرد. چون در آن شب سرد یک نردبان برداشته و برگی روی دیوار نقاشی کرده بود...
تکلیف: به وجود زمان، مکان، شخصیتها، حادثه اصلی و شروع و پایان داستان در طرح بالا فکر کنید! (چه تکلیف خوبی!)
گره:
-گره، ابهام، علامت سوالهای داستانی و هر اسم دیگری که روی آن بگذارید، در واقع همان «اتفاق» یا «حادثه» خودمان است.
-همانطور که گنج پیدا کردن از یک مسیر ساده و بدون ماجراجویی اصلا لذت ندارد (مثلا شما هم تایید کنید که لذت ندارد!)، داستان بدون اتفاق هم، نه نوشتنش لذت دارد، نه خواندنش. (فکر کنید در طرح بالا نویسنده میگفت: دختری مریض شد و نمرد ولی پیرمرد نقاش مرد!
- درست است که حادثه داستان را قشنگتر میکند اما لطفا جوگیر نشوید و همه حادثههایتان را برای این داستان مصرف نکنید. میدانید که قرار است داستان کوتاه بنویسیم نه رمان، و قرار است شما بعدا هم باز داستان بنویسید. پس فقط یک حادثه درست حسابی یا چند حادثه مرتبط برای این داستانتان کنار بگذارید.
- دقت کردید که گفتم حادثه مرتبط؟ این کلمات کوچک را دست کم نگیرید ها! مثلا باز هم در طرح بالا، اگر دخترک خود به خود خوب میشد و یک ماه بعد پیرمرد میمرد، داستان هیچ جذابیتی نداشت ولی مرتبط بودن مردن یکی و خوب شدن آن دیگری آنقدر داستان را قشنگ کرده که حتی اشک آدم را درمیآورد.
- گرهگشا باشید. اینکه هی گره بیاندازید توی زندگی شخصیتهای داستان، هنر نیست. یعنی وقتی هنر است که خودتان هم بتوانید گرهها را باز کنید. خواننده بیچاره هم وقتش را از سر راه نیاورده که تا ابد سیر حوادثی که شما ساختهاید را بخواند، بالاخره یک جا باید حادثه یا حادثه اصلی (در بین چند حادثه) را حل کنید که به آن «نقطه اوج» هم میگویند.
- برای دیدن یک نمونه خوب از حوادث مرتبط میتوانید فیلم سینمایی «خط ویژه» را نگاه کنید.
........................
منبع: سایت جیم jeem.ir